دیروز بعد از اینکه از اداره برگشتم عزیز جون مهدیار رو آورد مزون خاله رباب و از همانجا من و عزیز جون و مهدیار رفتیم بازار. عزیز جون یک شلوار لی آبی روشن و یک پیراهن راه راه برای مهدیار خرید. تو راه که داشتیم برمی گشتیم خونه از جلوی یک مغازه رد می شدیم که تو تنگ های بلوری ماهی های قرمز ریخته بودند و میفروختند. مهدیار تا دید ایستاد به تماشای ماهی ها و می خواست یکی از تنگها رو برداره. 2 تا ماهی خریدیم و توی مشمای انداختیم. مشمای ماهی ها رو دادم دست مهدیار تا خونه با خودش آورد. عزیز جون ماهی ها رو انداخت توی تنگ و روی اپن آشپزخانه گذاشت. مهدیار خیلی ماهی هارو دوست داره و حسابی سرگرم شده.