بهمن 86 - پسر مامان صبا و بابا آیدین
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پسر مامان صبا و بابا آیدین

20/11/86 امروز ساعت 18 بود که مهدیار کاپشن و کفشش رو بهم داد  و از من خواست که بپوشونم تنش.  کاپشنش رو تنش کردم و کفشش رو پوشوندم. بعد دستم رو گرفت که بیا بریم.

 

 من هم آماده شدم دستش رو گرفتم با هم رفتیم تا سوپر مارکت سر کوچه. اولین بار بود که مهدیار به چنین محیطی وارد میشد. 2 تا تی تاپ و یک کیک و یک کاکائو خریدم و مشمای حاوی خوراکی ها رو به دست مهدیار دادم. مهدیار تمام مسیر کوچه تا خونه مشما رو تو دستش نگه داشت. اومدیم خونه و مهدیار یکی از تی تاپ ها رو خورد،

 

بقیه رو هم عزیز نگه داشت برای بعد.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  یکشنبه 86/11/21ساعت  9:0 صبح  توسط  
      نظرات دیگران()

    پنجشنبه 11/11/86 مرضیه خاله برای مهدیار آش دندونی پخت. مهدیار از مزه آش خوشش اومده بود و حسابی خورد.

    این روزها آیدین خیلی سرش شلوغه و کمتر مهدیار رو میبینه بهمین دلیل مهدیار خیلی دلتنگی میکنه و همش آویزون منه.

    راستی دایی رضا، مهدیار را به آرایشگاه برده و سرش را اصلاح کرده. مهدیار خیلی ماه شده .



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  یکشنبه 86/11/14ساعت  1:58 عصر  توسط  
      نظرات دیگران()

    بسمه تعالی

    دهم اردیبهشت ماه 1385 ، خداوند مهدیار را به ما (صبا و آیدین) عطا فرمود.

    فقط خدا میدونه که چقدر دنیای ما از اون به بعد قشنگتر شد.

    حالا پس از 21 ماه تصمیم گرفتم خاطرات شیرینش را بنویسم.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 86/11/10ساعت  3:3 عصر  توسط  
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    عکس
    پاییز 88
    عکس 10/2/88
    چند تا عکس
    آذر 88
    سال 1389
    [عناوین آرشیوشده]